۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

نامه ای از یک برادر ایرانی به جنبش فتح وال استریت


برادران و خواهران عزیزم سلام



سلامی که بوی عشق و محبت و نزدیکی می دهد و اینکه کسی هست در این سوی زمین که دوستتان میدارد . نه دوست داشتنی سطحی و ظاهری که محبت و عشقی عمیق . چرا که گر چه شما در آن سوی زمینید با اینحال نزدیکترین کسانی هستید که من دارم . می خواهم با شما درد دل کنم بلکه این بی همزبانی را در وطن خویش به همدلی با شما فراموش کرده و تسکین بیایم.

می دانید عزیزان؛ اینکه ما در دنیایی اسیر شده ایم که یک درصد بر تخت قدرت و چپاول ما تکیه زده و ما 99 درصد بیچاره و بی کسیم دردی ست که متاسفانه فقط 1 درصد از ما 99 درصد درکش می کنند . نه، بگذارید جمله ام را اصلاح کنم ؛ اینکه ما در دنیایی اسیر شده ایم که یک دهم درصد بر تخت قدرت تکیه زده و به چپاول ما مشغولند و ما 99/99 درصد ضعیف و بی کسیم دردی ست که متاسفانه فقط 1 دهم درصد از ما 99/99 درصد درکش می کنند. و دلیل این ضعف و بی کسی دقیقا همین است : غفلت و نا آگاهی توده ی مردم ستمکش.

جهل و ترس دو ابزار بزرگ زورگویان و ظالمان و مستکبران تاریخ بوده و هست که همیشه با آن توانسته اند زمام اختیار ما مردم را به دست بگیرند و چپاولمان کنند. جهلی که اگر نبود آنگاه می دیدیم  نه فقط امروز بلکه در همیشه ی تاریخ پیوسته یک دهم درصد ظالم و مستکبر بر 99/99 درصد مظلوم و مستضعف حکومت کرده و آنان را همواره در حالت جهل و ترس نگاه داشته اند .

اما دیگر روزگار جهل سرآمده و آنگاه که مردم مستضعف زمین همانند شما و برادران و خواهرانمان در اروپا و کشورهای عرب بیدار و هشیار شوند و به پا خیزند خواهیم دید که چگونه برف های زمستان نا آگاهی و غفلت آب شده و بهار آزادی و انسانیت فرا می رسد. آری بهار نزدیک است ، بسیار نزدیک و شما و ما خود نشانه های روشن آمدن بهاریم؛ بهاری که در عقل و آگاهی انسان خسته گل می کند و جهان ستم زده را به عدالت و آزادی راستین پیوند خواهد داد. بنگرید ؛ زمین دارد گرم می شود ...

پیروزی شما و همه ی ستمدیدگان زمین را به چشم می بینم که خداوند شما را پیروز پسندیده است. ما باید بر خود و بر جهل و ترس و تاریکی در درون خود پیروز شویم و اگر چنین شد آنگاه خواهیم دید که دشمن دیگری در کار نبوده و نیست.

وه که چقدر جای من در میان شما خالی بود در خیابان وال و در پارک زاکوتی. اما هر روز و هر شب اخبار شما را پی می گرفتم و همراه شما بودم . با دیدن چهره هایتان از تلوزیون اشک در چشمانم حلقه می بست و قلبم به آن سوی زمین آنجا که شما هستید پر می کشید. من گر چه به ظاهر با شما نبودم اما در حقیقت با شما بودم، هر شب به چادرهایتان می آمدم و هر روز به تماشایتان می شتافتم . چقدر زیبا بود روزهای با هم بودنتان ، بدون کینه  ، آرام و مهربان با خود ، یکدیگر و جهان. همیاری و همکاری نه برای پول و ثروت که برای عشق و انسانیت، تقسیم غذای رایگان، درمان و بهداشت رایگان و چادرهای رایگان و ...، روح زیبای جمع شما حتی همسایگان را به وجد می آورد تا آنجا که درهای خانه های خود را می گشودند و آشپزخانه ها و حمام های خود را با مهر در اختیارتان می گذاشتند ... چه صفا و صمیمیتی و چه انس و الفتی و چه انصاف و انسانیتی ...

معتقدم جایگزین نظام شرم آور سرمایه داری و همه ی آنچیزی که به دنبال آنید اگر خوب بنگریم در تجربه های همان روزها نهفته است. شما آن جایگزین را زندگی کردید؛ زندگی با انسانیت و عشق ، با همدلی و دوستی و درستی و راستی زیر سایه ی لطف خداوند یگانه و آنچه که آفریدگار بزرگ همه ی ما  از ما خواسته مگر همین نیست ؟

اینکه خود را بنده ی آفریده ی او بدانیم و با یکدیگر به عشق و مهربانی رفتار و زندگی کنیم ؟ خود را برتر از دیگران ندانیم و از هیچ کوششی برای رفع نیازهای برادران و خواهران خود فرو گذار نکنیم ؟ کینه و دشمنی و حسد و تنگ نظری را از خود دور کنیم و با مهر و محبت و عاشقانه " انسان " را دوست بداریم .

سیاه و سفید و سرخ و زرد با هم و همراه هم باشیم و به یکدیگر احترام بگذاریم ، نه برای پول و ثروت بلکه برای خداوند و انسانیت .

دوستتان دارم بسیار بیشتر از آنکه می توانید تصور کنید. شب و روز برای پیروزی بزرگ شما و همه ی رنج دیدگان و ستم کشان زمین دعا می کنم و از خداوند یکتا می خواهم تا قلبهای ما را به هم نزدیکتر نماید و جهل ما را به علم و آگاهی و تاریکی ما را به روشنایی ایمان بدل فرماید و روزگارانی خجسته و زیبا برایمان رقم زند.

به همراه این نامه، مجموعه ی نوشته هایی درباره ی عدالت، انسانیت، زندگی شایسته و ایده آل و راهکارهایی را که به ذهنم می رسید تا بتوانیم سرنوشت خود را تغییر دهیم در قالب کتابی کوچک و کم حجم جمع و بخش نخست آن را با عنوان نسخه ی رنج به زبان شما ترجمه کرده ام و برایتان می فرستم. این هدیه ای ست ناچیز از برادری از برادران شما در این سوی زمین ، ایران. امیدوارم که به یاری خداوند بزرگ به کار شما بیاید و پیروزی شما را به زودی جشن بگیریم .

بگذارید با سخنی حکیمانه از شاعر و حکیم بزرگ ایران زمین سعدی شیرازی این نامه را به پایان برم :

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر