هر چیزی در عالم برای اینکه بتواند به کمال مطلوب خود برسد نیازمند بستر و شرایط مناسب رشد است و ما انسانها نیز طبعا از این قاعده مستثنی نیستیم. در طول تاریخ همواره ظلم و جهل و کفر گریبان آدمی را گرفته بود و گرفته است و چه آفتی از اینها مضرتر برای رشد و تکامل انسان ؟

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند .
باری؛ عدالت را باید فهمید و به وجود آورد تا در هوای دل انگیز و معطر آن گل انسان بشکفد و تازه پس از قرنها خونریزی و فساد و سفاکی آن چهره ای از انسان که خداوند می دانست و فرشتگان نمی دانستندش محقق شده و هویدا شود: انسان کامل . آنکه تاریخ برای تحقق او شکل گرفت و او که آفرینش برای او آفریده شد.
اما مفهوم عدالت چیست ؟ این روشن ناپیدا ،این سهل ممتنع ، این حس کردنی بیان ناشدنی چیست براستی که از هر تعریفی فراتر است و دست و پای کلمات و عقلها از راه توصیف آن خسته و شکسته بر می گردد ؟ چیست این عدل که هستی انسان در گرو اوست ؟ از آب و غذا واجب تر است و از نفس کشیدن مهم تر اگر به " انسان " بیندیشیم نه به حیوان دوپا و ناطق و ابزارساز و ضاحک و هر چیز دیگری که در نهایت خود را حیوان می پندارد نه انسان .
آری ؛ اگر انسان را به جسم فرو نکاهیم و تعریف نکنیم و به جان گرامی او نظر بیفکنیم آن وقت براستی عدل از آب و غذا و هوا برای انسان واجب تر و حیاتی تر است .
اما با اینهمه عدالت چیزی نیست که تا آن را و نیاز خود به آن را نشناسی به تو رو کند و انسان عدالت را نخواهد شناخت تا خود را نشناسد ، که اگر این تعریف کلی و مورد قبول را از عدل بپذیریم که گفته اند آنست که هر چیز سر جای خود باشد در آنصورت اولین چیزی که باید سر جای خود قرار بگیرد خود انسان است .اگر انسان سر جای خود قرار گرفت (یعنی خود را به درستی شناخت و جایگاه خویش را تشخیص داد و در آن جایگاه مستقر شد) آن وقت است که می تواند عدالت را نیز تعریف کند و چه بسا ببیند که عدالت تعریفی نداشت جز همین که انسان آنرا در درون خود به وجود آورد و احساسش کند . آن که خود را شناخت به حقیقت خود ظلم نمی کند و با خود عدل می ورزد و کسی که با خود عدل ورزید با خلق عدل می ورزد و آنکه با خلق خدا عدل ورزید با خداوند بزرگ عدل ورزیده است . انسان تنها موجودی ست که خود ، مختار و مامور به حفظ تعادل خویش است به عکس سایر مخلوقات که متعادل خلق شده اند .
نقطه ی تعادلی که انسان باید آگاهانه و با میل و اختیار خویش به آن رو کند همان راه مستقیمیست که خداوند معرفی می فرماید :
ای فرزندان آدم ؛ ما شما را از نفس یگانه آفریده ایم و شما باید یک امت یگانه باشید . آفریدگار شما یکی ست و همه ی شما فرزندان یک پدر و مادرید و نگذارید شیطان در میان شما وسوسه کند و شما را متفرق سازد . شیطان دشمن قسم خورده ی شماست و پیوسته شما را با نژاد ، ملیت ، عقاید و سلایق ،مال و دارایی ، همسر و فرزند ، قبیله و طایفه ، و هزار حیله و نیرنگ دیگر می فریبد تا به خود و به هم ظلم کنید تا با اینکار انسان در آزمون الهی شکست بخورد و درختی شود که در نهایت ثمری نخواهد داد . گویا شیطان را می بینم که بر شاخه های درخت یگانه ی انسانی نشسته و در گوش برگ ها و گلها پیوسته می خواند که تو از فلان شاخه ای پس تو بهتری و تو سبزتری پس تو بهتری و این گونه می اندیشی و آنگونه اعتقاد داری پس تو برتری و پیوسته قیاس را که خود با آن از قرب الهی طرد شد به برگهای درخت انسان یاد می دهد و این برگها و شکوفه ها با توهم شیطانی برتر بودن به چپاول ضعیفان می پردازند و تعادل درخت را برهم می زنند و برگها به جای آنکه به تکامل حقیقی خود (درخت و میوه آن ) بیندیشند به ستیز با برادران و خواهران خود مشغول می شوند و درخت انسانی به جای میوه دادن تبدیل می شود به درختی که پیوسته برگها و شاخه های ظالم و مظلوم به بار می آورد . ظلم در هر وضعیت و به هر دلیلی ثمره ی حضور شیطان است و عدل نتیجه ی نور الهی .