۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

عدالت ، حکومت ، جامعه


عدالت در هیچ جامعه ای محقق نخواهد شد مگر آنگاه که حاکمی عادل زمام اختیار جامعه را به عهده گرفته باشد. من سعی خواهم کرد تا به زبانی ساده و با استفاده از تمثیل این رابطه ی دقیق و پیچیده را واضح و روشن کنم :

اگر جامعه را صفحه ای فرض کنیم که در هوا معلق است و هر لحظه در خطر سقوط و فروپاشی ، و حکومت را دستی که باید نقطه ی تعادل این سطح معلق را یافته و آنرا متعادل در بین زمین و آسمان حفظ کند، آنگاه بسته به اینکه دست حکومت از کدام نقطه این سطح را لمس کرده و گرفته باشد جامعه می تواند دو وضعیت به خود ببیند : وضعیت تعادل و وضعیت عدم تعادل . وضعیت تعادل وضعیت خاصی ست که فقط دست گذاشتن روی یک نقطه ظریف و دقیق می تواند آنرا به وجود بیاورد و از آن نقطه ی حساس تعادل اگر به هر سمت و به هر میزان منحرف شویم بسته به میزان انحراف شاهد وضعیت قابل تحمل و یا پیشرفته و غیر قابل تحمل عدم تعادل خواهیم بود. شما می توانید مثلا با یک خط کش این تجربه را عملی کنید : سعی کنید با انگشت شست و سبابه ی خود وسط خطکش را به آرامی بگیرید طوری که خطکش کاملا متعادل در حالت افقی در بین زمین و آسمان بماند. حال کمی انگشتان خود را از نقطه ی تعادل به سمت راست مایل کنید، چه اتفاقی می افتد ؟ بله ،تعادل بر هم خورده و خطکش کج می شود.قسمتی از آن بالا رفته و قسمتی پائین می آید. حالا فرض کنید این خطکش شما بستر یک جامعه است و مردم بر روی آن در حال زندگیند و شما حاکم این جامعه اید. اگر شما بتوانید نقطه ی دقیق تعادل را یافته و آن را از دست نداده و حفظ کنید ، مردمی که روی خطکش شما (جامعه) زندگی می کنند براحتی و بدون دغدغه روزگار می گذرانند . اگر حکومت بتواند نقطه ی عدل و تعادل را بدرستی بشناسد،بیابد و بگیرد و بر آن اصرار ورزد ، جامعه به عدالت می رسد و مردم در آرامش و آسایش فکری و بدنی و در سلامت روحی و جسمی زندگی خواهند کرد. اما اگر حاکم یا حاکمیت از یافتن و تشخیص و یا از دست گذاشتن و عمل کردن به عدل و اصرار بر آن ناتوان و عاجز باشند، این جامعه بسته به میزان انحراف از نقطه ی کلیدی عدل به عدم تعادل دچار شده و یک طرف آن بالا رفته و طرف دیگر به پائین خواهد رفت. در این صورت جامعه ی بی طبقه و متعادل به دو طبقه ی کلی تقسیم خواهد شد: طبقه ی بالای خط عدالت ( بهره مندان ) و طبقه ی زیر خط عدالت ( مستضعفان )، البته می توان هر یک از این دو طبقه ی کلی را نیز بسته به جایگاهشان در آن وضعیت طبقه بندی کرد ، چنانکه فی المثل در جامعه ی ما افراد را به دهکهای مختلف تقسیم کرده اند.

چند قاعده :
1- در چنین جامعه ای همیشه تعداد کمتری در طبقه ی بالا و تعداد بیشتری در طبقه ی پائین قرار می گیرند.

2- همواره آن سمتی که حاکم به آن میل کرده و به سویش از نقطه ی عدل منحرف شده است بالا می رود.
3- هر دو گروه ( هم گروه بالا رفته ی به ظاهر بهره مند و مرفه و معتبر و هم توده ی پائین رفته ی بی بهره و مستضعف ) به یک میزان احساس نا امنی و عدم آرامش دارند. چرا که همه ی آنها بر روی شیب زندگی می کنند و میزان شیب در سطح جامعه برای هر دو گروه یکسان است. مثل این می ماند که کوهی را با شیب مثلا 40 درجه فرض کنیم که گروهی در بالای کوه پیوسته خود را در حالت عدم تعادل و احتمال سقوط ببینند و گروهی در میانه های کوه و گروهی در پائین کوه، کسانی که روی شیب قرار گرفته اند همیشه مضطرب و ترسانند فارغ از اینکه در کجای این شیب ایستاده اند.بر روی سطح شیب دار هیچکس نمی تواند آرامش داشته باشد ، او یا باید همه ی عمر تقلا کند تا بالا برود ( بلکه این تقلا باعث شود او جایگاه خود را حفظ کند) و یا تن به سقوط دهد. برای بالا رفتن یا باید پای بالایی را بگیرد و به زیر بکشد تا خود بالاتر رود و یا باید پای خود را بر سر پائینی بگذارد و او را پله کند تا بالا برود.
4- در چنین جامعه ای ظلم و جور و بدی و بی عدالتی نه تنها رواج می یابد بلکه به ارزش بدل می شود ، چرا که ظلم به دیگران برای تداوم بقا امری حیاتی ست،چنانکه اگر ظلم نکنی نمی توانی زنده بمانی و دیر یا زود له خواهی شد و از سطح جامعه به زیر خط حیات اجتماعی سقوط خواهی کرد ... و اینگونه است که ظلم کردن و ظلم پذیرفتن به امری لازم ، روزمره و عادی بدل می شود. مثلا همه می پذیرند که اگر کسی پا روی سر آنان گذاشت و آنان نتوانستند فن بدلی زده و پای او را بگیرند و به پائینش بکشند و خود بالا روند،به مثابه ی امری عادی این درد را تحمل کنند و بار این سنگینی را از طریق پای خود به سر و شانه های نفرات پائینی انتقال دهند و البته پائینی ها هم پذیرفته اند که همینطور عمل کنند و الی آخر . آری ؛ در سراشیبی سقوط ظلم امری همه گیر ، طبیعی و عادی ست.
5- در چنین جوامعی هر کس که سریعتر بتواند خود را به بالا بکشد " زرنگ " قلمداد شده و الگوی دیگران خواهد بود . همه او را به هم نشان می دهند که بنگرید که فلان کس چگونه به سرعت یک مارمولک توانست دیوار صاف را به سرعت بالا برود.
6- در چنین جامعه ای هیچکس حوصله و مجالی ندارد که به مسئله ای غیر از بقا و حیات روزمره خود و خانواده ی خود و حفظ تعادل فردی و خانوادگی خود بیندیشد ، چرا که همه به جبر شرایط نا متعادل و نا عادلانه باید در نسبت با شیب بی عدالتی جایگاه و تعادل خود را حفظ کنند و این کار خود به تنهایی کاری سخت ، نفس گیر و زمانبر است . چگونه می توان با کسی که هر لحظه در خطر سقوط و نا امنی ست و باید پیوسته هوشیار و مراقب باشد که زیر پایش خالی نشده یا دستگیره اش رها نشود و نیفتد درباره ی ایمان ، اخلاق ، انسانیت ، علم ، هنر و ادب سخن گفت؟

فارغ از اینکه مردم چنین جامعه ای در شرایط متعادل دین داشته اند یا نه ، اخلاق و انسانیت را پاس می داشته اند یا نه ، اهل علم و ادب و هنر و فرهنگ بوده اند یا نه ، همه ی آنان در شرایط عدم تعادل و سراشیبی سقوط یک رفتار را انجام می دهند : به هم ظلم می کنند و ظلم را می پذیرند . و براستی چه فرق می کند که تو انسانی پاک باشی یا ناپاک آنگاه که در حال غرق شدنی برای غرق نشدن هر کاری خواهی کرد.

اما آنجا که حاکم عادل یا حکومت عادلانه استقرار یافته باشد؛یعنی حاکم بخواهد و البته بتواند نقطه ی عدالت را یافته و آن را به درستی حفظ کند و پاسش بدارد ، این صفحه و سطح ( جامعه ) به تعادل خواهد رسید. در جامعه ی متعادل است که دیگر نیرو های مردم صرف حفظ تعادل و بقای فردی نشده و این نیروها در راستای تکامل انسانی و الهی هزینه خواهد شد . آن وقت خواهی دید همانها که تا دیروز روی سر هم پا می گذاشتند و زیر پای هم را خالی می کردند امروز دوست همند و دست در دست و خنده بر لب با هم گل می گویند و گل می شنوند .
حاکم عادل کسی ست که بصیرت کافی را برای تشخیص نقطه ی حساس و کلیدی تعادل در جامعه ی تحت حکومتش داشته و همواره می داند که راه تعادل گر چه مستقیم است اما بسیار باریک ، حساس و تیز است و با اندکی انحراف جامعه به سمت عدم تعادل خواهد رفت.